جدول جو
جدول جو

معنی زنهار خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

زنهار خوردن
کنایه از عهد شکستن، پیمان شکستن، برای مثال من دل به تو دادم که به زنهار بداری / زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار (فرخی - ۱۷۰)
تصویری از زنهار خوردن
تصویر زنهار خوردن
فرهنگ فارسی عمید
زنهار خوردن
(چِ شُ دَ)
سلب حمایت از پناهندۀ خود کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمان شکنی. زنهارخواری. عهدشکنی:
ز طبع تو همین آمد که کردی
که با زنهاریان زنهار خوردی.
(ویس و رامین).
چون همی بر من زنهار خورد دنیا
خویشتن چون دهی ای پور به زنهارش.
ناصرخسرو.
مخور زنهار بر کس، گر نخواهی
که خواهی و نیابی هیچ زنهار.
ناصرخسرو.
کس به زنهاری خویش اندر زنهار خورد
زینهاریست دلم نزد تو ای بت زنهار.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
و روزگار غدار چنانکه عادت اوست با وی زنهار خورد. (راحه الصدور راوندی). چون محمود سبکتکین با او غدر کرد و زنهار خورد. (راحه الصدور راوندی).
که شه را بدبود زنهار خوردن
بد آمد در جهان بدکار کردن.
نظامی.
مخور در خانه کس هیچ زنهار
که با تو آن کند کان زاغ با مار.
نظامی.
دری دیگر نمیدانم که روی از تو بگردانم
مخور زنهار برجانم که دردم بی دوا ماند.
سعدی.
و زاری کردم که به قلعه و به خون خلق زنهار مخور اجابت ننمود. (رشیدی) ، خلاف امانت داری. خیانت در امانت:
من دل بتو دادم که به زنهار بداری
زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار.
فرخی.
رجوع به زنهار و زینهار و دیگر ترکیبهای این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
زنهار خوردن
نقض عهد کردن عهد شکستن پیمان شکستن، خیانت کردن
تصویری از زنهار خوردن
تصویر زنهار خوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چُ اُ دَ)
لابه کردن. خواهش کردن. امان خواستن. استمداد کردن:
راست که افتادی وز خواب و ز خور ماند
آنگه زاری کنی و خواهش و زنهار.
ناصرخسرو (دیوان ص 165).
علت پوشیده مدار از طبیب
بر در اوخواهش و زنهار کن.
ناصرخسرو.
لبش زنهار می کرد از لبم گفتم معاذاﷲ
قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این.
خاقانی.
زنهارسعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد که تو زنهار میکنی.
سعدی.
، پیمان کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پس آن طباخ آن زرو زهر بستد و با وی عهد و زنهار بکرد (که آن زهر در طعام اسکندر کند) . (اسکندرنامۀ سعید نفیسی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
تنها خود خوردن و به کسی ندادن:
ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمانده یاد آوری.
(بوستان).
رجوع به تنهاخوار و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ دَ وَ دَ)
ناهار شکستن. صبحانه خوردن. به ناشتا خوردن، روزه گشادن. روزه بازکردن. افطار کردن، در تداول، طعام خوردن به نیمروز
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ دَ دَ)
خلف پیمان کردن. عهد و پیمان شکستن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقض عهد کردن. عهد شکستن. پیمان شکستن. (فرهنگ فارسی معین) :
بر این تخت شاهی مخور زینهار
همی خیره بفریبدت روزگار.
فردوسی.
بدو گفت گستهم کای شهریار
به شیرین روانت مخور زینهار.
فردوسی.
ای زینهارخوار بدین روزگار
از یار خویشتن که خورد زینهار.
فرخی.
- زینهار خوردن باتن خود، زینهار خوردن به جان و تن خود، زینهار خوردن بر تن خویش، خود را در معرض خطر و فنا و نیستی قرار دادن. بخود ستم و ظلم کردن:
پیاده تو با لشکر نامدار
نتابی مخور با تنت زینهار.
فردوسی.
مگر بد سگالد بدو روزگار
به جان و تن خود خورد زینهار.
فردوسی.
ز یزدان و از روی من شرم دار
مخور بر تن خویشتن زینهار.
فردوسی.
جان تو پادشاها در زینهار حق
بر جان خویش دشمن تو خورده زینهار.
سوزنی.
اگر دهشت و حیرت به خود راه دهم بر جان خود ستم کرده باشم و بر تن عزیز زینهار خورده. (سندبادنامه ص 327).
- زینهار خوردن با جان کسی، زینهار خوردن بر جان کسی. بر وی ستم کردن: این چیست که تو کردی و با جان من زینهار خوردی. (تاریخ بخارا). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زینهار خوردن بر جان کسی، اورا به مرگ سپردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چه بازی نمودی به فرجام کار
که بر جان فرزند من زینهار
بخوردی و در آتش انداختی
بدینگونه بر جادویی ساختی.
فردوسی.
، خیانت کردن. (فرهنگ فارسی معین). در امانت خیانت کردن:
ز بهر آل پیغمبربخوردم
چنین بر جان مسکین زینهاری.
ناصرخسرو.
نخوردم بر ایشان بجان زینهار
نجستم سپاه و کلاه و سریر.
ناصرخسرو.
... فردا که در شهر آیی زینهار با کسی سخن نگویی وداد و ستد نکنی و بر مال خود زینهار نخوری. (سندبادنامه ص 303)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زینهار خوردن
تصویر زینهار خوردن
نقض عهد کردن عهد شکستن پیمان شکستن، خیانت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار خوردن
تصویر نهار خوردن
غذای ظهر را صرف کردن: (سوار اسب شده را ندیم برای سرخه حصار که در آنجا نهار خورده بعد برویم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهار خوردن
تصویر زینهار خوردن
((~. خُ دَ))
پیمان شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
تناول الغداء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
Lunch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
déjeuner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
kula chakula cha mchana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
دوپہر کا کھانا کھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
ทานอาหารกลางวัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
makan siang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
לאכול ארוחת צהריים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
昼食を取る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
吃午餐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
öğle yemeği yemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
점심을 먹다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
almoçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
দুপুরের খাবার খাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
दोपहर का भोजन करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
zu Mittag essen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
lunchen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
обідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
обедать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
jeść obiad
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
almorzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناهار خوردن
تصویر ناهار خوردن
pranzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی